پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
نوشته شده در چهار شنبه 20 اسفند 1393
بازدید : 62
نویسنده : melika

 

گاهی وقتها از قلمم دود بلند میشود بس که کاغد هارا بی هدف خط خطی می کنم .

گاهی دلم مثل این شبهای تاریک در خود مچاله می شود از چه؟ نمی دانم !

شایدازسوزقدمهایی که به مقصدنرسید.

شایداین

 دل من صندوق کوچک و جادار تماما احساس

گمشده میان تردید دوراهی کوچک که نمی داند دل کوچک و ساده ی من

ته

 هردو ، دوراهی دیواری سراسر غرور کشیده شده

شاید

 نمی داند دل من باید گاهی دور بزند و شروع کند از صفر از اول از همان جایی که ادم ها پایشان را هرگز دوباره به انجا نمیرسد

چه

 دل است این دل من که سه کنج بن بست را بیشتر دوست دارد تا شروعی تازه .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: متن , دلنوشته , متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: چه،دل، است، این، دل، من ,



برگ هایم
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 114
نویسنده : melika

 

برگ های پاییزی را با شوق جمع کردم

چسب کوچکم را برداشتم و با تمام قدرتم فشارش دادم

ته مانده ی چسب برای برگ ها کافی نبود ... دستانم را روی برگ ها گذاشتم و با تمام قدرتم فشارشان دادم ... امید داشتم فقط کمی ... فقط کمی بیشتر بچسبد ....

برگ ها خورد شد و ریخت کاغذ را کف دستم گذاشتم بلند شدم و قدم هایم را تند کردم

شوق داشتم برای دادن برگ های خورد شده ....

به پایین خیابان که رسیدم برگ ها ریخت و من خورد شدم از دیدن

گردنبندی که برقش از دور هم

چشم را میزد

دستم کنار بدنم رها شد

با یک زنجیر قلبش را دزدیده بودند .....

و خش خش برگهای کوچکم زیر پایش چه دردناک به گوش می رسید ....


:: موضوعات مرتبط: متن , دلنوشته , جملات کوتاه اما زیبا , متفرقه , ,



نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 63
نویسنده : melika

بگذار بگویم ...

از قسمی که میان ما سالهاست بدون کاغذ و قلم چاپ شده ...

 بگذار بنویسم فیلم نامه ای که ننوشته گم می شود در انتهایی ترین گوشه ی این خاطرات خیس و نم دار ....

بگذار بگویم از صدای خنده هایی که دیگر نه دلم را آرام می کند نه ذهن شلخته ی کثیفم را ...

بگذار بگویم از تویی که میان خاطراتم چرخ می خوری بگذار بگویم ...

بگذار بگویم از منی که همیشه متنفر است از

آدم های میان من و تو

بگذار این بار

برای اولین بار

بگویم ..


:: موضوعات مرتبط: متن , دلنوشته , جملات کوتاه اما زیبا , متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: بگذار بگویم از سکوت پرحرف میان من و تو ,



ماه من
نوشته شده در یک شنبه 7 دی 1393
بازدید : 151
نویسنده : melika

 

ماه من غصه چرا؟
آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز

مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد

یا زمینی را که
دلش از سردی شب‌های خزان
نه شکست و نه گرفت

بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید

و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت

تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست

ماه من
دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن

کار آنهایی نیست
که خدا را دارند

ماه من
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید

یا دل شیشه‌ای‌ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست

با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن

و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز

او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می‌داد

او همانیست که هر لحظه دلش می‌خواهد
همه زندگی‌ام
غرق شادی باشد

ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است

این‌همه غصه و غم
این‌همه شادی و شور

چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند

همه را با هم و با عشق بچین
ولی از یاد مبر

پشت هر کوه بلند
سبزه زاریست پر از یاد خدا

و در آن باز کسی می‌خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز

*******

مهین رضوانی فرد


:: موضوعات مرتبط: شعر , شعر های عاشقانه , شعر هایی از شاعران دیگر , ,
:: برچسب‌ها: ماه من , قیصر , شعر , زیبا , عاشقانه کوتاه , عاشقان کوچک , من و شب ,



درد ثانیه ها
نوشته شده در شنبه 8 آذر 1393
بازدید : 100
نویسنده : melika

در حضور واژه های بی نفس 

صدای تیک تیک ساعت را گوش کن 

شاید مرهم درد ثانیه ها را پیدا کنی


:: موضوعات مرتبط: دلنوشته , جملات کوتاه اما زیبا , متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: جملات کوتاه , من و او , غمگینم , دلنوشته , دالان پاییزی ,



با تمام نیستن هایم...
نوشته شده در شنبه 8 آذر 1393
بازدید : 88
نویسنده : melika

قدم هایم را روبه روی هم می چینم و یک به یک آرام و اهسته قدم بر می دارم دوست ندارم ریتم صاف قدم هایم به هم بخورد ... تنه ای می خورم می چرخم و بعد روی زمین میفتم عابرای از همه جا بی خبر این خیابان بی توجه از کنارم رد می شوند و طوفان به پا می کند بی توجهییشان....

دلم دستی می خواهد که بی منت دراز شود قبل از اینکه من بگیرمش بازویم را محکم بچسبد و مرا با تمام قدرتش بالا بکشد ...

اهم را بیرون داده و دیگر دیدن بخار دهانم مرا به وجد نمی آورد مردم چه می گویند ؟.... بزرگ شدن ؟!

در این عصر پاییزی حتی فکرش را نمی کردم به امید یک دست چند لحظه بیشتر روی زمین بنشینم ..... دستانم را در جیب پالتویم فرو می کنم چشم به قدم هایم می دوزم سعی می کنم صاف درست در یک خط قدم بردارم ....

سرم را بالا می آورم لبخند محزونی میزنم چقدر زود رسیده ام ! دستم فلز سردی را لمس می کند و این کلید کوچک با تمام سردیش خود نمایی می کند ... کلید را در قفل می چر خانم کمی صبر می کنم شاید یک نفر در را برایم باز کند بی آنکه زنگ بزنم بی منت تنها با امید دیدن من در را باز کند  ...

چقدر احساس پوچی می کنم در روز هایی که تنه می خورم و کسی نیست تا بی منت مرا بلند کند .....

کسی نیست در را باز کند .....

کسی نیست .....

و انگار نیستم .!

روی سنگ فرش لیز می خورم زیر لب لعنتی نثار سنگ فرش ، این هوای سرد و نیستن های خودم می کنم قبل از اینکه بلند شوم

دستی دراز می شود بازویم را می گیرد بی منت بلندم می کند کمرم را در بر می گیر در را باز می کند و مرا به داخل می فرستد

و من چقدر با تمام نیستن هایم یک امشب احساس بودن می کنم !....

Melika....bh


:: موضوعات مرتبط: متن , دلنوشته , متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , غمگینم , من و او , دالان پاییز ,



باید امشب بروم...
نوشته شده در شنبه 8 آذر 1393
بازدید : 101
نویسنده : melika

باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ...

سهراب سپهری

 


:: موضوعات مرتبط: شعر , شعر های عاشقانه , شعر هایی از شاعران دیگر , ,
:: برچسب‌ها: شعر های زیبا , من و او , غمگینم , دالان پاییز ,



هرکس....
نوشته شده در شنبه 8 آذر 1393
بازدید : 89
نویسنده : melika

 

 ........

هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین

خواب جهان خواهد بود

سهراب سپهری

 


:: موضوعات مرتبط: شعر , شعر های عاشقانه , شعر هایی از شاعران دیگر , ,
:: برچسب‌ها: شعر های زیبا , من و او , غمگینم , دالان پاییز ,



دستانم را بگیر...
نوشته شده در شنبه 8 آذر 1393
بازدید : 115
نویسنده : melika

دستانم را بکش امتداد بده تا هر جا که می خواهی من حرفی نمیزنم و دیگر هیچ نمی گویم .

مگر نه اینکه سکوت علامت رضایت است ؟

می خواهم میان خاطراتمان چرخ بخورم دستانم را که بگیری میدانم دیگر نه امروز نه فردا نخواهم افتاد دستانت را که می گیرم می دانم از هر نسیمی سبک تر و از هر کوهی سنگین تر میشوم گاه به پرواز در می آیم و گاه محکم و استوار تنها می ایستم

و تمام جهان ان روزها که من کوه می شوم زیر پاهایم موج وار حرکت می کنند و من میشوم محکم ترین تکیه گاه یک شهر !!....

و نگران روزی میشوم که نسیم خواهم شد و این  شهر در آن روز به چه کوهی تکیه خواهد زد ؟... زیر کدام کوه پایه موج وار حرکت خواهد کرد ؟!...... من نگران ان روزم که نسیم شده باشم ....

Melika......bh

 


:: موضوعات مرتبط: متن , دلنوشته , متفرقه , ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , غمگینم , من و او , دالان پاییز ,



حکایت من
نوشته شده در جمعه 7 آذر 1393
بازدید : 138
نویسنده : melika

حکايت من…

حکايت کسي بود که عاشق دريا بود اما قايقي نداشت

دلباخته سفر بود اما همسفـر نداشت

حکايت کسي بود که زجر کشيد اما ضجه نزد

زخم داشت اما نناليـد

گريه کرد اما اشک نريخت

حکايت من حکايت کسي بود که

پر از فرياد بود اما سکوت کرد تا همه ي صداها را بشنود...


:: موضوعات مرتبط: شعر , شعر های عاشقانه , شعر هایی از شاعران دیگر , ,
:: برچسب‌ها: دلنوشته , دالان پاییزی , غگینم , من و او , دلنوشته , شعر های زیبا ,



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد